به خانه بر می گردم .........



وقتى ماه شبم شدی

بی آنکه بدانم به خانه ات  رفتی


آماده شدم که بگویم که اگر بروی 

تمام من شب می شود .

تو رفتی و سیاهی ها آمدند


برق چاقو هاشان را دیده بودم؛ آمدند 

و مرا


کشتند.


اکنون هر غروب 


چون سال های رفته،


پا به پای سوگواران


به خانه باز می گردم


و زیر انار پیر 


دانه های اشک نبودنت  را می شمارم. .

وگاهی .

گاهی که نه. هر ساعتی چند بار .

عکس ترا  می بینم

همین که می خندی

کمی آرام از بابت خنده هایت

و هزار دلتنگی از برای نبودن بی پایانت   .

اینست قصه زندگی ام

 


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نقاشی ساختمان انجمن ادبی نویسندگان عالی مقام نیشابوری یک ایرانی در آمریکا! book32 سایت رسمی دانلود سریال دل ساخته منوچهر هادی کودک درون من، اکتیو تشریف داره دنیای نوزاد و کودک درسی و آموزشی چی بپزیم ؟ 1973372